عشق جوردی و مامان زیبا.
مرد با کمی ترس فکر کرد دوست دخترش حوصله اش را دارد. مدت طولانی سکوت کرد و چند ورقه چسبنده را دور زد. این خوب نیست. برای نجات او از بی حوصلگی ، دخترش جوردی و مامان یک بند بلند از شلوار خود بیرون آورد و به حمله حمله کرد. بنابراین ، یک درس وجود دارد ، و همه بلافاصله سرگرم شدند و زمان را با هم سپری کردند.